سلاله(کنیزموسی بن جعفر)

  • خانه 
  • یاکاشف الزفرات زیارت امام رئوف 

فرزندان راویان روضه عاشورا

10 مرداد 1402 توسط سمیرا اسمعیلی آبدر

​شبستان را آماده می کردیم برای جلسه حاج آقا با خادمین .صندلی و میز عسلی اش را آماده کردم ،  باند های داخل ، میکروفون آماده شد .

فقط مانده بود گلدان کوچک روی میز عسلی، رفتم از اتاق خادمین بیاورم که دیدم دختر بچه هفت الی هشت ساله  که روسری مشکی با گیره فلزی قشنگی لبنانی بسته ، چادر مشکی حسنی داشت ، با زبان شیرینش نشسته بود روی صندلی سخنران ؛ داشت روضه علی اصغر می خواند .

آن قدر محو صحبت هایش شدم که گلدان به دست در مقابل درب چوبی ورودی خشکم زده بود .

انگار خانم‌جلسه ای داشت مقتل می خواند ….

یاد پستی افتادم که مخالفین نظام تبلیغ می کردند مواظب بچه هایتان باشید در این هیئت ها و مساجد اغفال نشوند ،تاثیر مخرب روی روحیه فرزندان شما می گذارد.

دیگر خبر ندارند که فرزندان ما بهترین راویان روضه ارباب هستند.

✍سمیرااسماعیلی

#راویان_روضه

 نظر دهید »

فرصت کوتاه

07 اردیبهشت 1402 توسط سمیرا اسمعیلی آبدر

​شب با تمام‌تاریکی هاش با طلوع خورشید می رود .زندگی هم هر چقدر سختی و پایین و بالا داشته باشد روزی به آخر می رسد ،پس حواست باشد توشه آخرت چه چیزهایی ذخیره می کنید .‌حواست باشد فرصت کوتاه است.

✍سلاله کنیز موسی بن جعفر

 نظر دهید »

حس ناب

07 اردیبهشت 1402 توسط سمیرا اسمعیلی آبدر

​آنقدر که فکر می‌کنیم برای دیگران مهم هستیم ؟

وقت می‌گذاریم ،خودخوری می‌کنیم، ناراحت می‌شویم و…در واقع این طور نیست .

نمی دانم چرا عمرمان را در اضطراب و نگرانی از قضاوت ها صرف می‌کنیم؟!!

من خودم را از همه تنش ها و فشار های روانی رها کردم و با آرامش زندگی میکنم .

راهی می روم که به من حس خوب می دهد و مورد رضای خداست .بی نهایت از زندگی لذت می برم

✍ سمیرااسماعیلی

#انگیزشی🦋 😍 

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

روایت زن مسلمان

06 اردیبهشت 1402 توسط سمیرا اسمعیلی آبدر

#به_قلم_خودم 

#روایت_زن_مسلمان 

#طرح_امین 
رسیدم دفتر پرورشی مدرسه ،چند دقیقه بعد مادری وارد شد وروبه روی صندلی من‌نشست گره روسری اش را شل کرد ،از سختی های بعد طلاقش گفت،اینکه چطور بدون‌پدر دو کودک 5 ساله و دو ساله را بزرگ کرد بغضش بیشتر می شد و می گفت:این رسمش نیست حالا که بزرگ شدن عصای دستم باشند وسایل خانه را می‌شکنند و روی من مادر دست بلند می کنند دستکش نخی سفید چرک تاپش را در آورد تمام دستش پر بود از زخم های عمیق انگار زخم شمشیر خورده بود،جای چنگ های دختر 16 ساله اش بود .اشک هایش را با گوشه روسری اش پاک کرد بغضش را قورت داد گفت :بعد اغتشاشات دخترم دیگر روسری سر نمی‌کند اصلا حریفش نمی شوم ابرو برایم نگذاشته دوست های نابابش هر دفعه مدل جدید مد برایش ارسال می‌کنند یکی از یکی افتضاح تر .

مادر دلش پر از خون بود از دختر و پسرش 

آخر مادری که نان حلال سرسفره خانواده خود گذاشته مراقب تربیت فرزندانش بود دچار اعتیاد خانمان سوز نشوند چطور فکرش می رسید که قرار خانه اش ویران شود با یک شعار پوچ زن زندگی آزادی 

✍ سمیرااسماعیلی

 نظر دهید »

گذشته گذشت آینده را بساز

21 فروردین 1402 توسط سمیرا اسمعیلی آبدر

در گدَشته غرق شدم‌ به خودم امدم نزدیک بود قرمه سبزی ام بسوزد ،اگر یک بار دیگر فرصت داشتم جبران می کردم و محکم کاری کنم ،اما محال است …

 گذشته تکرار شدنی نیست ،من اگر توان ان موقع هم داشتم باز نمی توانستم صحیح تصمیم بگیرم و عملکرد مثبت داشته باشم .

به خودم نهیب زدم گذشته گذشت 

“از این به بعد را درست بساز”

#به قلم خودم

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

سلاله(کنیزموسی بن جعفر)

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آرزوی من
  • بدون موضوع
  • گذشته گذشت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس